پیوندهای مفید

دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.
«درارتباط با آلودگی زدايی سياسی حيات عمومی مان، دولت دست به مبارزه ای منظم برای بازگرداندن سلامت مادی ومعنوی خواهد زد. کل نظام آموزشی، تئاتر، سينما، ادبيات، مطبوعات، راديو- همه اين ها به عنوان وسيله ای برای رسيدن به اين هدف به کار خواهد رفت .آن هابرای کمک به حفظ ارزش های جاودانی که جزء سرشت بيکاستی مردم ماهستند مهارخواهند شد ».
با جابجايی چند واژه و قرار دادن واژه های اسلام وامت در بين سطور اين فرمان نامه، اين تصور برای ما پيش مي آيد که گفته فوق از بيانات رهبران جمهوری اسلامی استخراج شده است اما آنچه نقل شد، حرفهای آدولف هيتلر در سال 1933 در يکی از موارد اعلام خط مشی دولت ناسيونال سوسياليستی اش است.
همان گونه که هيتلر قبل از تسلط تنها راه نجات از انحطاط ذاتی آلمان دوران جمهوری وايمار را پيدايش انقلاب ناسيونال سوسيالِستی می دانست واعتقاد داشت که همه افراد وسازمان ها بايد تحت کنترل واحد قرار گيرند زيرا نازی ها پاسدار جهانبينی آلمان بودند و با قدرت و اراده رهبر (پيشوا) آن جامعه از آلودگی های گذشته پاک می شد . آنان وعده می دادند نه تنها بهزيستی مادی مردم راتضمين می کنند بلکه برای آنان بهروزی اخلاقی ومعنوی نيز به ارمغان می آورند
.
مي دانيم که رژيم جمهوری اسلامی نيز قبل از اين که رسما مستقر شود از طريق مساجد و تکايا و روحانيون منسوب به خمينی با سوءاستفاده از گرايش های مذهبی مردم عامی و با ياری سازمان های سياسی ملی – مذهبی وعده می داد که مي خواهد سلامت مادی ومعنوی را به جامعه بر گرداند، دست چپاول گران غربی را کوتاه کند و برای مردم رفاه مادی وعزت افتخار وسربلندی معنوی کسب نمايد. اما آنهابرای پاکسازی محيط، روشی بسيار خشن تر از نازی ها بر گزيدند چون استبداد آخوندی با تفکر ارتجاعی مذهبی آميخته بود.
همخوانی سينمای جمهوری اسلامی و سينمای آلمان نازی به حدی آشکار است که فقط با کمی تامل به بافت کلی سينمای جمهوری اسلامی و کسب اطلاع از شرايط سينما در دوران نازی می توان ابعاد آن را شناخت. همان گونه که در چند سطر پيش گفتم در برخی از زمينه ها سينمای جمهوری اسلامی، سينمای دوران نازی را روسفيد کرده است و ما در يک مطلب که باید 30 سال سنیما در جمهوری اسلامی را مرور کند قادر نخواهيم بود قرابت های اين سينما در همه زمينه ها را بررسی کنيم اما برای اين که از همين فرصت محدود بهره بيشتری ببريم با تقسيم بندی مسايل اين اميد را دارم که بتوانم لااقل شباهت های مهمتر را بشکافم.

نحوه کنترل سنيما در انديشه نازی ها  و آخوندها
ناسيونال سوسياليست ها از سال 1920 اعضای خود را در بسياری از عرصه های حيات عمومی رخنه داده بودند. کل تشکيلات حزب و ساختار رهبری اش و تقسيمات اداری آن چون دولتی در دولت رفته رفته شکل گرفته بود. از اين رو نازی ها برای در دست گرفتن کنترل صنعت سينمايی که خود تا اندازه ای آماده کنترل شدن بود در موقعيت خوبی بودند. هماهنگی بخش های مختلف سينمای آلمان در پشت پرده به گونه ای انجام گرفت که تا حدودی از مردم پوشيده ماند به همين منظور انبوهی از قوانين و مقررات پيچيده و هم چنین تو در توی دولت برای بازداشتن از هرگونه سرپيچی به کار گرفته شد. پیرو سياست رايش سوم تشکيلات حزب و دستگاه دولت در سطح ملی و محلی از هم جدا نگه داشته شدند و در عين حال پيوند تنگاتنگ خود را حفظ کردند. در ژانويه 33 جناح بندی های درون حزب دوباره موضوع روز شد. «اتحاديه صنفی» و سازمان « پيکاربرای فرهنگ آلمان» راه حل های تندی مطرح کردند و خواستارتمرکز در اين صنعت و توقيف فيلمهای معارض شدند. اما گوبلز که واقع بين تر بود می دانست « فيلم ولت» (جهان سینما) به نيروی های تندرو نازی روی خوش نشان نمی دهد. گوبلز مايل به «ملی کردن» (دولتی کردن) بيدرنگ صنعت سينما نبود نه تنها به دلايل ايدئولوژيک بلکه به دلايل مصلحتی؛ اما سرانجام نه تنها سينماداران با نازی ها هماهنگ شدند بلکه اين اتفاق در همه عرصه های توليد فيلم از فيلمبرداران گرفته تا بازيگران و آهنگسازان به وقوع  پيوست و گوبلز طرح نهايی را برای ايجاد وزارت تبليغاتی که کنترل همه جوانب ارتباطات جمعی را در دست مي گرفت، ريخت و با فرمان 13 مارس 1933 به مقام وزارت ارشاد و تبليغات عمومی منصوب شد و در ماه ژوئن همان سال هيتلر وزير جديد را مسئول همه امورمربوط به هدايت روِحی ملت قرار داد.
اگر سوسيال ناسيوناليست ها از سال 1920 اعضای خود را بين مردم رخنه داده بودند، تفکر حکومت اسلامی نيز ناگهانی ظهور نکرد. در دوران سلطنت پهلوی دوم به آخوند ها پر و بال بسيار داده شده بود و بر اساس پرونده های ساواک که در  دوران کوتاه نخست وزيری شاپور بختيار بخشی ازآن گشوده شد جمع قابل توجهی از آخوند ها حقوق بگير ساواک بودند که در شهرهای بزرگ و کوچک و دهات پراکنده بوده و خود به صورت حزبی فراگير عمل می کردند و در آماده کردن محيط برای نزول يک حکومت واپسگرا نقش مهمی داشتند. هرچند گفته شده که از وحشت نفوذ کمونيزم بود که حکومت پهلوی سعی در افزايش قدرت مذهب داشت ولی همگام با آنان روشنفکران چپ گرای مسلمان شده نظير جلال آل احمد نیز لباس احرام پوشيده و فاصله صفا و مروه را لی لی کنان پيمود و با قلوه سنگ شيطان خطاکار را ادب نمود!
کتاب «خسی در ميقات» ره آورد سفرحج جلال آل احمد سمّی بود که در کام جوانان خام انديش فرو ریخته شد.
در اينجا قصد من اين نيست وضعيت سياسی حکومت پيشين را بررسی کنم. اين مهم را باید به پژوهشگران مسايل اجتماعی/ سیاسی واگذار کرد ولی در همان محدوده سينما بحثمان را دنبال می کنم . در زمينه کار سینما نيز فعاليت ها در جهت تقويت پايه های مذهبی چندان کم نبود. ميزان ساخت فيلمهای مستند مذهبی به تدريج گسترش می يافت؛ ابوالقاسم رضايی تهيه کننده سرشناس فيلمهای فارسی، یک مستند طولانی به نام «خانه خدا» از مراسم حج ساخت. اين فيلم که با امکانات خوبی تهيه شده بود، با فروش دور از انتظاری مواجه گرديد. در عنوان بندی فيلم هم عوامل تهيه فيلم که به مکه رفته بودند، حاجی شدند و واژه حاج به ابتدای نامشان چسبانده شد. جلال مقدم مشاور کارگردان فيلم شده بود حاج جلال مقدم.  فيلمبردار هم حاج احمد شيرازی بود و تهيه کننده حاج رضايی و...الخ .
درچند سال آخرحکومت پهلوی حسينيه ارشاد نيز به پايگاه حاميان خمينی مبدل شده بود. در اين حسينيه علاوه بر ايراد سخنرانی های تند و تيز مذهبی، کارهای هنری به ویژه سينما و تئاتر نیز عرضه می گرديد.«آيت فيلم» با پشتيبانی و سرمايه گذاری مذهبيون فعال شده بود و بسياری از کسانی که به هنگام استقرار جمهوری اسلامی مسئوليت اداره بخش های فرهنگی و هنری را به عهده گرفتند عضو آن وقت «آيت فيلم» بودند. اينان در همان زمان فيلمی مهمل به نام «جنگ اطهر» (محمدعلی نجفی)ساختند که بهمن فرمان آرا درراه آينده سازی برای خود وخوش خدمتی امکان نمايش اش را فراهم آورد. هم چنین در آن شرايط،  فيلمساز فرصت طلبی چون مسعود کیميايی با ساختن فيلم «سفر سنگ» شعله های يک حکومت مذهبی را فروزانتر کرد. پست رياست توليد تلويزيون جمهوری اسلامی دستمزد اين خدمت اوست که بلافاصله بعد از استقرار رژيم خمينی به او اهدا شد.
در اين دوران نيز برنامه ها و رفتارهای حکومت خمينی نزديکی های انکار ناپذيری با نازی ها دارد. آخوندها نيز تمام امور هنری و فرهنگی را در وزارتخانه ای که با تشکيلات هيتلر تشابه اسمی هم دارد و تنها پسوند اسلامی را به دنبالش چسبانده اند با عنوان «وزارت ارشاد اسلامی» متمرکز کردند و امر ورود فيلم و زدوبند با جشنواره ها را به بنياد تازه ايجاد شده «فارابی» محول کردند وسينماهای باقی مانده را به «بنياد مستضعفان» بخشيدند و سينماگران خوش خيآلی که تصور می کردند می توانند با ايجاد سنديکاهای واقعی از حق وحقوق خود دفاع کنند محو شدند.

الگوی سينما ايدئولوژيک در دوران نازی ها و جمهوری اسلامی
از زمانی که وزارت ارشاد و تبليغات عمومی نازی ها بنيان گذاشته شد، سران حزب برای تزريق انديشه هايشان در بافت کلی سينما ی آلمان تلاش های دامنه داری را آغاز کردند در پايان سال 1930 گوبلز بر آن شد که مرکز سينمای رايش را در پايتخت برای پخش فيلم در سراسر آلمان بنا نهد. تا سال 1932 تمام فعاليت های سينمايی آلمان به برلين منتقل شد و زير دست گوبلز قرار گرفت. البته درون تشکيلات نازی ها هم مانند جمهوری اسلامی جناح بندی هايی وجود داشت و در مورد چگونگی کنترل صنعت سينمای آلمان نيز اختلاف نطر هايی درون حزب دیده می شد. عناصر تند روتر خواهان دولتی شدن بيدرنگ سینما بودند در حالی که جناح های ديگر از تجديد سازمان آن  درون ساختار سنتی سرمايه دارانه اش سخن می گفتند. در اين مرحله گوبلز پی برد که شور و اشتياق را تنها با رژيمی منحصر به تبليغات حزبی نمی توان حفظ کرد. از اين رو ترتيبی داد که در کنار فيلمهای معمولی، «فيلمهای فرهنگی» مؤسسه  «اوفا» نیز که تشکیلاتی بود مانند بنیاد «فارابی» به نمايش در آيد .گوبلز که مانند محمد خاتمی و وزير انديشمندش مهاجرانی خواست رژيم هیتلر را در جملاتی فريبنده بسته بندی و عرضه می کرد در یک سخنرانی که مانند بخشی از بيانات خاتمی برای اطلاع عموم سانسور وکوتاه می شد گفت:
«با ايمانی نو يک ارزش اخلاقی تازه پديد خواهد آمد. در باره فيلم ها مانند زمينه های ديگر بايد گفته شود آلمان پيشوای جهان است». مقامات سينمای جمهوری اسلامی نيز به خود می بالند و ادعا دارند که سينمای جمهوری اسلامی در دنيا حرف اول را می زند. متن اين سخنرانی تا سال 1936 منتشر نشد و در نسخه کوتاه شده ای که دريک نشريه به چاپ رسيد، وعده های گوبلز مبنی بر حفظ آزادی هنری و انتقادات او از صرف نمايش رژه ها و شيپورها حذف شده بود و آنچه باقی مانده بود گزارشی بود برای خوشامد اعضای ساده حزب که از يک سوعناصر تندرو راآرام می کرد واز سوی ديگر با اطلاع دادن محرمانه نياتی که وانمود می کرد نمی تواند آشکارا بيان کند به صنعت سينما پشتگرمی داد و با بر انگيختن احساس کاذب مانند باند دوم خردادی جمهوری اسلامی هنرمندان را می فریفت. جالب اين که گوبلز که به انديشه های هيتلر اعتقاد کامل داشت به خاطر نحوه ای که برای دوام و پيشرفت نازی ها ارايه می داد، مورد پذيرش اعضای مهم تر حزب از جناح ديگرنبود. وی بارها مانند مهاجرانی از سوی آن جناح مورد مؤاخذه قرار گرفت.
در جمهوری اسلامی نيز همزمان با پاکسازی سينما از تفکر مستقل، بعد از آتش زدن انبارهای فيلم، کارهای باقی مانده از حکومت پيشين را نيز تماما توقيف کردند. البته در اين زمينه از رژيم همزاد خود يعنی نازی ها پيشی گرفتند چون در تمام فيلم های قبل از حکومت آخوندها زنان بدون حجاب ظاهر می شدند و يا در صحنه هايی از فيلمها بساط سور و سات و رقص و پايکوبی و فعل حرام شراب خواری گنجانيده شده بود. اين چنين بود که تمام آن آثار، مخالف شرع مقدس ارزيابی و توقيف شد. حتی کارگردانانی که تن به سازش دادند و بر اساس فرمول های ديکته شده وزارت ارشاد فيلم ساختند  نمايش آثار گذشته شان همچنان ممنوع ماند. برای نمونه از ميان تمام کارهای داريوش مهرجويی تنها فيلم «گاو» که مورد تفقد حضرت امام قرار گرفته بود بعد از گذشت سالها و در سال 80 مجددا اکران شد و نشان داد که چگونه کارگردان اين فيلم با تمکين به خواست رژيم آخوندها کارهايش سيری نزولی را پيمود تا آن حد که هنوز هم اتکای او به فيلمی است که 40 سال پيش و به گفته خودشان در زمان طاغوت ساخته شد .
همانگونه که گفتم سران رژيم خمينی به اهمیت تبلیغاتی سینما پی برده بودند. در این شرایط وزارت ارشاد که بعد از دست به دست شدن های متوالی به حکم حضرت امام به فرزند محبوب او خاتمی سپرده شده بود، وی در راستای تحقق انديشه های امام و به شيوه ای نزديک به رفتار گوبلز کار بازسازی سينما و ديگر مسايل فرهنگی و دميدن فرهنک اسلامی را در کالبد فضای جامعه به عهده گرفت. خاتمی 11 سال در اين سمت ماند و آنگاه که نه به خاطر اندیشه های مترقی و انسانی اش بلکه به دليل شرايطی که ايجاب می کرد شکل کنترل مسايل هنری را برای مدتی تغيير دهند، اداره امور وزارت ارشاد را به باند ديگر درون رژيم سپردند و او را برای آينده ای که حکومت در تنگنا قرار می گرفت به کتابخانه مجلس منتقل کردند . سخنرانی خاتمی در مراسم پايان سومين دوره شبه جشنواره فجر چکيده ای از انديشه های اورا عيان می کند و قرابت فکری و رفتاری وی را با وزارت ارشاد هيتلر نمايان تر می سازد.
وی در آن مراسم گفت: «اکنون در مملکت ما هنرمند واقعی امکان عرضه هنر خود را يافته است. به اعتقاد من چنانچه پيام و محتوا نود امتياز داشته باشد، تکنيک فقط ده امتياز می گيرد. قدم کسانی که حاضرند کار کنند روی چشم ولی صحنه بايد از هنرمندان حزب اللهی پر شود... من نمی گويم فيلمسازان بيايند مقررات، احکام و مسايل اسلامی را مستقيما نشان دهند... ولی کسی که دوربين و قلم به دست می گيرد بايد با عينک اسلامی به رویدادها نگاه کند» (به نقل ازنشريه فيلم شماره 84)
گوبلز وزير ارشاد و تبليغات عمومی نازی ها نیز در سخنرانی خود در ماه مه 1933 گفته بود:
«اگر می بينم فيلمی با زمینه هنری ساخته شده به سازنده اش پاداش هم می دهيم. چيزی که نميخواهم ببينم فيلمی است که با رژه ناسيونال سوسياليست ها آغاز و تمام می شود. اين گونه فيلم ها را به ما واگذاريد ما بهتر آن ها را می فهميم».
اما در جمهوری اسلامی هيچگاه قدرت اجرايی در يک وزارتخانه متمرکز نشد. همان زمان که وزارت ارشاد شکل گرفت، بنياد مستضعفان نيزخود تشکيلات سينمايی وسيعی را در اختيار داشت. علاوه بر اينها ائمه جمعه در شهرهای ايران خود از قدرت و نفوذ بسياری برخوردارند و برای وزارت ارشاد تره هم خورد نمی کنند؛ لاشه فيلم هایی که از سلاخ خانه وزارت ارشاد بيرون می آید، بار ديگر در محضر آنان بازبينی و تکه و پاره می شود وهمچنين فتوای آیات عظام نيز در سرنوشت فيلم اثر می گذارد.

قانون سينمايی رايش سوم و آئین نامه سينمايی جمهوری اسلامی
گوبلز برای اين که فيلم ها را ازمرحله آغاز ساختن شان کنترل کند به پشتوانه قانونی نياز داشت که اين خواست وی در 14  فوريه 1934 به انجام رسيد. اين قانون می کوشيد سانسور مثبت تازه ای به وجود آورد که دولت با آن به جای آنکه صرفا فيلم های بد را منع کند، فيلم های خوب را تشويق کند. وی در اين باره نوشت: «تاکنون سانسور منفی بوده است از اين پس دولت مسئوليت کامل آفرِينش فيلم ها را خود بر دوش خواهد خواهد گرفت. تنها با توصيه و نظارت شديد می توان فيلمهای مخالف روح زمان را از پرده دور نگه داشت». در جمهوری اسلامی نيز به وجود تغيیرات متوالی ای که فرمان نامه های وزارت ارشاد می نمايد همواره دستور و نظارت از طريق اداره ای با عنوان اداره نظارت و ارزيابی بر سينما تحميِل شده است و سينمای ايران هيچ گاه از شرّ حضور سانسور خلاص نشده است. بعد از خرداد 76 نیز برای فريب مردم سانسور را به یاری واژه های جديد با عناوين تعديل و اصلاحيه و تطبيق با ضوابط اسلامی اعمال کردند و کارگردانان سينمای گلخانه ای (در داخل ايران به فيلم هايی که به منظور بزک رژيم ساخته می شود سينمای گلخانه ای می گويند) نظير داريوش مهرجويی،  سميرا مخملباف، ابوالفضل جليلی و دیگران به پيروی از عباس کيارستمی سانسور را نه تنها منع نکردند بلکه آنرا لازمه رشد خلاقيت هم دانستند. تنها حرف های سميرا مخملباف بعد از دريافت ديپلمی از جشنواره کن برای فيلم آماتور «تخته سياه» می تواند شاهدی باشد برای این ادعا. سميرا خانم با سر و وضع و پوشش طاغوتی نمايی که اگر ديگر همسالانش بدان هيات درآيند بايد شلاق و زندان را به جان بخرند، جايزه اش را از دست مقامات «نجس» جشنواره کن دريافت می کند و در جمهوری اسلامی در ميهمانی وزير ارشاد می گويد :سمیرا مخملباف
«من فکر نمی کنم سانسور کلا بد باشد. به نوعی می توان گفت مفيد هم هست چون نشان می دهد که ما مجبور نيستيم مثل هاليوود فيلم های مان را با سکس و خشونت پر کنيم».
فرصت طلبی اين دختر جوان که گويا درس های آموخته شده در محضر بابا محسن را پس می دهد چنان بر مذاق مهاجرانی خوش می آيد که بی درنگ وی را شايسته جايزه حج عمره مي داند چرا که اين شبه کارگردان به مانند دوران هيتلر سانسور را به دوبخش مفيد و مضر تقسيم کرده وحمايت از سانسور مفيد را تبليغ وستايش می کند.
در حکومت نازی ها نيز شکل اعمال سانسور مانند حکومت همزادش باتوجه به شرايط و در جهت تقويت پايگاه نازی ها تغيير می کرد. در شرايطی ابتدا بايد خلاصه فيلمنامه  به دفتر مشاور سينمای رايش تحويل داده می شد ودر شرايطی ديگر دادن فيلمنامه را که قبلا اجباری بود اختياری اعلام می کردند. به هرحال مطابق بند 4 قانون سينماِيی رايش تمام مسايل مربوط به ساخت فيلم بايد در اختيار دفتر سانسور (در جمهوری اسلامی دفتر معاونت امور سينمايی) قرار می گرفت و دولت به خود حق می داد به تمام موارد توليد نظارت داشته باشد وعلاوه برآن پيش پرده فيلم ها، عکس ها و ديگر موارد تبليغاتی نيز بايد اجازه رسمی می گرفت و به آنها تمبرعقاب آلمان الصاق می شد. عین اين مراحل و رفتار در سينمای جمهوری اسلامی نیز تکرار  شده و می شود.
البته حکومت نازی هم برای کارگردان مطيع امتياز و تسهيلات بسياری قايل می شد وسعی می کرد با کمک به تهيه کنندگان قبلا مستقل، آنان را به خدمت خود در آورد و با اين قصد «بانک وام سينمايی» در 1933 ايجاد شد و حتی آنان ماليات فيلم ها را از  11 درصد به 8 درصد کاهش دادند و به محبوبيت خويش افزودند. بعد از مدتی اين وام های بانکی خود وسيله ای شد برای وابستگی هر چه بيَشتر سينما به دولت. هم چنین دولت فيلم ها را ارزش گذاری و در یک رده بندی قرار می داد و بيشترين امتياز برای فِيلم هايی بود که ظاهرا ارزش سياسی وهنری بيشتری داشتند و البته تشخيص و خواست فيلم شناسان دولتی و ديگر مقامات سينمايی رايش معياری برای ارزش گذاری بود. در جمهوری اسلامی نيزعين اين برنامه پياده شد و سينماها موظف شدند زمان نمايش بهتر را به فيلم هايی بدهند که اداره ارزشيابی وزارت ارشاد آنها را در رديف الف قرار داده بود و در اين گونه ارزيابی ها بيش از ارزش فيلم ها، گوش به فرمانی فيلمساز و رابطه وی با دولت مد نظر قرار می گرفت؛ اينان همچنين اعطای وام بانکی را با شکل و شيوه ای نزديک به نازی ها برقرار کردند و اين گونه امتيازها به فيلم هایی از فيلمسازان سر به زير اهدا می شد و بانک ها نه بر اساس تشخيص خودشان بلکه بر پايه دستور وزارت ارشاد و آن وزارتخانه نيز نه براساس ارزش سينمايی فيلم بلکه با توجه به ميزان تسليم پذيری کارگردان و ديگرعوامل تهيه فيلم، آن را تقويت مادی می کردند و يا از هر نوع امتيازی محروم می نمودند. اين سياست هم اکنون نيز اعمال می شود اما در شکل اجرايی آن تغييرات رياکارانه ای داده اند .

بافت امنيتی سينمای جمهوری اسلامی و نقش سازمانهای امنيتی در سينما
اين يک قاعده تثبيت شده است که در کشورهایی که سانسور فيلم و کتاب و ديگر پديده های فرهنگی و هنری در آن ها رايج است، سازمان های امنيتی نيز در اين امر دخالت مستقيم دارند. اما در اکثر موارد سياست های اين کشور ها چنان ايجاب می کند که نقش اين گونه سازمان ها مخفی بماند . در رژيم پيشين نيز در اداره نمايش فيلم وزارت فرهنگ وهنر و در شورای صدور پروانه، مامورين سازمان امنيت حضور موثر و کارسازی داشتند و اگر فيلمی از ديدگاه آنان برای حفظ منافع نظام مضر تشخيص داده می شد، بعيد می نمود که ديگر اعضای شورا جرات کنند و به فيلم اجازه اکران دهند . اما در رژيم های ايدئولوژيک، سازمان های امنيتی چنان در زندگی عمومی وارد می شوند که زشتی همکاری با اين سازمان ها از بين می رود و هر کدام از سازمانها و تشکيلات فرهنگی خود به گونه يک سازمان امنيت عمل می کنند. در دوران هیتلر هر جوان نازی و هر کارمند وزارت ارشاد و تبليغات و همه آنها که فرياد «هایل هیتلر» (سلامت باد هیتلر) سر می دادند خود قادر بودند امور جاسوسی برای رژیم را به نحو احسن و با ميل و رغبت انجام بدهند.
در حکومت اسلامی نيز خمينی کبير امت هميشه در صحنه را فرا خواند تا خود نقش سازمان های امنيتی را به عهده بگيرند و به خبرچين های بی جيره و مواجب بدل شوند او مي خواست شعار «خمينی رهبر» را مانند «هايل هيتلر» همگانی کند؛ هر چند سال های اول حکومت در انجام اين خواست به پيروزی هايی دست يافت اما با فاصله گرفتن مردم از رژيم، شعارها و خواست های حکومتی دايره محدود تری يافت اما بافت امنيتی سينمای اسلامی حفظ و تقويت شد.  فلاحيان که از شخصيت های امنيتی جمهوری اسلامی است و چند سالی است که نقش او را پنهان کرده اند در مصاحبه با نشريه سينمای جهان به صراحت می گويد:
«ما در تهيه و ساخت بسياری از فيلم های سينمايی و مجموعه های تلويزيونی از نگارش فيلمنامه تا مرحله توليد مشارکت داشتيم و ارتباط منظمی با وزارت ارشاد و ديگرنهادهای سينمايی داشتيم. من نشست های منظمی با هنرمندان داشتم که در آن جلسات به بيان ديدگاه های هنری خود می پرداختم و برای ساخت آثار سينمايی که در نظرمان بود جهت دهی می کردم».
مامور رژیم، محمدرضا درويش که در گشت ثارالله فعاليت می کرد برای رجب محمدين کارگردان فيلم «به خاطر همه چيز» پاپوش دوخت و وی که جانش در معرض خطر جدی بود به خارج گريخت و در هلند مقيم شد. همين کارگردان امنيتی بعد از دوم خرداد فيلم مثلا معترض «تولد ماه مه» را ساخت و کارگردانی فيلم انتخاباتی رئيس جمهوری آزاده، خاتمی، نيز به وی محول شد.
باز هم به حاشیه بروم و بگویم که هر کدام از کارگردانان حکومتی خود در داخل سيستم مافيايی سينمای جمهوری اسلامی باند محافظ و مراقب خودشان را دارند که در مطبوعات هم نفوذ دارند و مراقب جوانب امر هستند. مسعود کيميايی هم از اين قاعده متداول جدا نيست. وقتی در دوران خاتمی ماجرای همبستگی آقای کيميايی با تشکيلات امنيتی و تهیه دو فیلم «سلطان» و «ضیافت» با همکاری مستقیم سعید امامی را سينا مطلبی در نشريه «عصر آزادگان» برملا کرد، نشريه «گزارش فیلم» که هوشنگ اسدی و همسرش نوشابه (حمیده) اميری آنرا می چرخاندند به مقابله با اين رسوايی برخاست. احمد رضا احمدی شاعر که از زمان های پيش جزو باند مسعود کیمیایی بود به دفاع از او وارد ميدان شد و دکتر اميد روحانی نیز که در حمايت از فيملسازان حکومتی سابقه طولانی دارد به ياری مسعود کیمیایی شتافت. البته جواد طوسی که هم سينمابنويس است و هم وکيل دادگستری و هم بپای مسعود کیمیایی، برای رفع و رجوع ماجرا به تکاپو افتاد. اما هیچ کدام از این تلاش ها موثر نیفتاد. به ناچار دستگاه های امنیتی صلاح چنین دیدند که مسعود کیمیایی را مدتی به خارج از ایران بفرستند.
 خروج فيلم و تئاتر و ديگر پديده های هنری از ايران نيز بر اساس اساسنامه وزارت ارشاد تمام و کمال با صلاح ديد دولت در شورايی با حضور ماموران امنيتی امکان پذير است و ما اروپانشينانی که از فيلم و ديگرصادرات فرهنگی جمهوری اسلامی استقبال می کنيم در حقيقت برای انتخاب های واواک دست افشانی و پايکوبی می کنيم.  فيلمی از خانم تهمينه ميلانی با عنوان «نيمه پنهان» با شگرد و برنامه ريزی مقامات رژيم به عنوان کاری معترض به خوردمان داده می شود. حال آنکه به استناد مطالبی که در مطبوعات داخل کشور انعکاس يافته محتوای آن مانند فيلم ضد انسانی «بايکوت» از مخملباف است که استرليزه شده وشکل امروزی به خود گرفته و به عنوان يک فيلم ضد حکومت از جانب خود حکومت به «ضدانقلاب»های متواری تقديم می شود.
محسن مخملباف هم  برای جا باز کردن در ميان مردم و راه يافتن به جشنواره ها ماسک تغيير و تحول را بر چهره ضد انسانی اش قرار داده و امروز به جای اين که به اتهام شرکت مستقيم در قتل مخالفان و ساخت فيلم های ضد انسانی نظير «بايکوت» و کشاندن زندانيان عادل اّباد زيرعنوان تواب به فيلم مذکور و تشکيل گروه بلال حبشی برای شکار مخالفان چپگرا به محاکمه کشیده شود، محبوب ترين چهره جشنواره ها و اپوزیسيون مترقی است. نامه او به لاجوردی جلاد اوين خود به حدی گويا است که نياز به توضيح بيشتر ندارد. بخش هايی از این نامه را با هم می خوانيم:
«اخوی بزرگوار حاج سيد اسداله لاجوردی، پيرو مذاکره تلفنی، زندانی رژيم سرنگون شده طاغوت حشمت رئيسی [رئیسی آن زمان عضو سازمان چریک های فدایی خلق، قبل از انشعاب، بود. وی پس ازانشعاب با جناح موسوم به اکثریت ماند و سپس از نخستین کسانی بود که بر اساس طرح ادغام این سازمان در حزب توده ایران که هرگز به اجرا درنیامد، پیشاپیش به حزب توده پیوست و بعد هم در مهاجرت مانند خیلی های دیگر از هر دو کنار کشید] را توسط گروه گشت بلال حبشی به زندان اوين منتقل می کنم... فرد مذکورهمواره در افکار کفر آميز و ضلالت های خود محکم و استوار بوده است. آثار شکنجه هايی که بر بدن او مانده دليل آشکاری بر اين مدعاست... بايد اضافه کنم ايشان از سردمداران مبارزه عليه دين، مذهب و روحانيت بوده ... برادر کوچک شما محسن مخملباف»

سينمای انسانی - شاعرانه نازی ها و جمهوری اسلامی
گوبلز در يکی از نخستين سخنرانی هايش در مقام  وزير ارشاد و تبليغات اعلام کرد :
«کار هنر جديد آلمان اين نيست که به برنامه حزب صورت نمايشی بدهد بلکه اينست که به گرايش های معنوی و نيرومند ما شکل شاعرانه هنری بدهد... تجديد حيات سياسی ما قطعا بايد پايه های معنوی و فرهنگی داشته باشد از اين رو مهم است که شالوده تازه ای برای هنر آلمان پديد آيد».
نياز به توضيح نيست که ساخت و صدور سينمای شاعرانه برنامه ای است که سالهاست در سينمای جمهوری اسلامی نيز دنبال می شود. منتقدان فرنگی هم که انگار از روی دست هم رونويسی می کنند در چند سطر و با یاری واژه بی گناه «شاعرانه» برای سينمای جمهوری اسلامی غش و ريسه می روند بی آن که بدانند و يا بخواهند بدانند معنی شعر در سينما و يا سينمای شاعرانه چه ربطی با فيلم های سفارشی جمهوری اسلامی دارد! حتی کار به آن جا کشيد که رئيس جمهور آزاده و محبوب، خاتمی، نیز اين فضاراکشف کرد و فرمود :
«شعر و شعور موجود در فرهنگ اسلامی- ملی بود که دروازه های ورود سينمای ايران را به ميدان های جهانی گشود».  وقتی گوبلز و خاتمی از شعور و معنويت در سينما حرف می زنند و از سينمای شاعرانه سخن می گويند می شود دريافت برای اولی شعله کوره های آدمسوزی فضای شاعرانه ايجاد می کند و از نظر دومی حتما صحنه های چشم از حدقه در آوردن، سنگسار، تازيانه، قطعه قطعه کردن مخلفان ولايت فقيه، شکنجه و تجاوز در زندان و کشتار وحشيانه در طول حکومت خمينی و در سالهای 60 و67 است که چنين فضايی را خلق می کند.

موقعيت سينماگران در دوران نازی و در حکومت اسلامی
به هنگام تسلط نازی ها بر آلمان، گوبلز قصد داشت هنرمندان مستعد را که از شهرت و اعتبار اجتماعی بهره مند بودند به گردخود جمع کند و از حضور آنها برای چهره سازی نازی ها بهره بگيرد. اين چنين بود که به «فريتس لانگ» پيشنهاد رياست سينمای آلمان را داد. اما لانگ اين پيشنهاد را نپذيرفت و بلا فاصله خاک آلمان را ترک گفت. ولی همسرش «تئافون هاربو» که فيلمنامه نويس بود ماند و همراه فاشيست ها شد. مارلن ديتريش بازيگری که با حضور در فيلم «فرشته آبی» به شهرت و محبوبيت رسيده بود نيز در جواب ماموران نازی که اعلام داشتند پيشوا به او مارلن دیتریشنياز دارد، شجاعانه ايستاد و به صراحت جواب داد: «اما من به پيشوا نيازی ندارم» وی نيز از سرزميِنش مهاجرت کرد. «پابست» کارگردان اتريشی نيز که در آلمان فيلم می ساخت از چنگال نازی ها گريخت و به امريکا رفت و بعد از چندی به اتريش بازگشت. گوبلز برای او پيغام فرستاد که می تواند به آلمان برگردد و فيلم های مورد علاقه خودش را بسازد. «پابست» به درخواست گوبلز پاسخ مثبت داد و با این رفتارش به موقعیت اش لطمه ای جبران ناپذیر زد چرا که برگشت او به تداوم و مقاومت و همبستگی تبعيديان ضدنازی آسیب رساند.
در ايران نيز  علاوه بر جمع وسيعی از خانواده چند هزار نفره سينما و تلويزيون که با استقرار حکومتی ارتجاعی از کشور خارج شدند، بخشی از این خانواده گسترده در داخل  ماند. افرادی از آنها که تن به سازش ندادند، به عنوان بازیگرخانه نشين شدند و به عنوان فیلمساز از تمام امتياز های حکومت محروم ماندند. نه آثارشان به جشنواره ها ارسال شد و نه از وام بانکی بهره ای يافتند.  فقر و بيماری و قرض،  ره آورد حکومت مذهبی برای باقی مانده خانواده سينما بود به ویژه کسانی که در حکومت پيشين کار و فعاليت داشتند اگر می خواستند به کارشان ادامه دهند می بایست در تملق گويی از حزب اللهی هايی نظير محسن مخملباف و يا حاتمی کيا تهمینه میلانیفراترروند. برای آنان برنامه های نمايشی فراهم می آوردند اگر هم خود تمايلی نداشتند آنان را مجبور می کردند برای کسب امتياز بيشتر در آن برنامه ها حضور يابند. حتی يک بار کيارستمی و مسعود کميایی و داريوش مهرجويی و عزت اله انتظامی و داريوش ارجمند و فاطمه گودرزی و رضاکرم رضايی و چند نفر ديگر را بر سر قبر خمينی کشاندند و با نوحه خوانی برادر آهنگران، کارگردان جهانی جمهوری اسلامی «حسين، حسين» گويان محکم برسرو سينه می کوبيد . رخشان بنی اعتماد
نامه ای که در زیر می آورم نیز نشان می دهد هنرمندانی که در جمهوری اسلامی کار می کنند برای استفاده از امکانات دولتی و نمایش هنر خود، تا کجا باید وفاداری و مراتب سرسپردگی خود را به رژیم اعلام کنند. این نامه از سوی کارگردانان سينمای جمهوری اسلامی مانند رخشان بنی اعتماد، تهمينه ميلانی، ابوالفضل جليلی، جعفر پناهی و جهانگیر کوثری درارتباط با انتخاب خاتمی به رياست جمهوری در تائيد خامنه ای رهبر جنايتکاران جهان صادر شده است :
«در شرايطی که شبيخون فرهنگ غرب وغرب زدگان اين پرچم بر افراشته را آماج حملات سهمگین خود قرار داده است و در حالی که رهبرفرزانه و معظم انقلاب اسلامی ايران مقابله با اين شبيخون فرهنگی را در صدر حرکت های عاجل و ضروری انقلاب اسلامی دانسته اند، انتخاب شايسته ترين فرد برای جايگاه رياست جمهوری که بتواند در اين برهه حساس، درخشش فرهنگ تابناک اسلامی را از ميان طوفان به سلامت و برافراشته عبور دهد اهميت والايی دارد...»
جعفر پناهی که در خیمه شب بازی سال قبل زیر عنوان انتخابات از موسوی  حمایت  کرده بود  و هم اکنون با اتهامات واهی در زندان است [جعفر پناهی در زمان انتشار این مجموعه در کیهان آنلاین آزاد شده است]  نیز یکی از امضاء کنندگان این متن بود. من در مقاله ای از حقوق انسانی وی دفاع کردم. اما  چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، رفتار و گفتار ما تبدیل به سند می شود. این پژوهش پیش از گرفتاری پناهی تنظیم شده است.
هیتلر، لنی ریفنشتال و گوبلزاتکای اين نامه به رهبر و پرچم است و ياد آور حرف هایی است که رودلف هس در کنگره 1934حزب ناسيونال سوسياليست بيان کرد که فيلم «پيِروزی اراده» از «لنی ریفنشتال» بر اساس آن سخنرانی شکل گرفت. البته هس به پرچم ناسيونال سوسياليست ها و رهبر آن معتقد است و سينماگران ما به پرچم مقدس اسلام و رهبر جمهوری اسلامی آویخته اند. شايسته است تکه کوتاهی از نطق رودلف هس را هم نقل کنم : «رهبر من! در پيرامون تو پرچم ها و نشان های ناسيونال سوسياليست گرد آمده است. هنگامی که از اين همه جز غباری بر جای نماند، آنگاه تنها نگاه مردم به راستی توان آنرا خواهد يافت که به گذشته بنگرد و شکوه زمان را دريابد و پی ببرد که تو، پيشوای من، برای آلمان چه معنی ای داری. تو آلمانی، وقتی تو داوری، ملت داور است. در عوض ما سوگند می خوريم که در خوب و بد با تو باشيم.  تو ضامن پيروزی ما بوده ای و اکنون ضامن صلح مايی. هايل هيتلر! زيگ هايل» (سلامت باد هیتلر! پیروز باد هیتلر!)
 داود رشيدی بازيگر و کارگردان تئاتر و مسئول واحد نمايش در تلويزيون ملی ايران در حکومت پهلوی در فيلم «پرواز قرن» به کارگردانی رسول صدر عاملی و نوشته فریدون جیرانی، در باره اقامت «امام» در پاريس شرکت کرد. اين فيلم با بی اعتنايی مردم مواجه شد ولی سابقه طاغوتی رشيدی را کم رنگ کرد. با این همه مقامات امنيتی به اين حد هم رضايت ندادند و او را برای دعوت ايرانيان به بازگشت توبه آميز به دارالخلافه اسلام به خارج از ايران گسیل کردند .

نقش سينما در بزک چهره سينمای آلمان نازی و جمهوری اسلامی
نازی ها نيز مانند آخوند ها دونوع سينما داشتند: سينمايی که فيلم هايش تنها ارزش تبليغی/ سياسی و مصرف داخلی داشت. 95 لنی ریفنشتال در سنین سالخوردگیدرصد از فيلم های سينمای جمهوری اسلامی نيز که جنگ و خونريزی را تبليغ می کند و در محتوای آن شعارهايی عليه امريکای جهانخوار گنجانيده می شود و يا بر رژيم طاغوت لعنت می فرستد، يا برضد پناهندگان سياسی شعارهای حکومت پسند می دهد، فقط مصرف داخلی دارد و در همین گروه مشابه دوران نازی قرار می گيرد.
اين فيلم ها کاملا نيات حزب هیتلر را منعکس می کرد وهيچ صاحب سالن سينماِيی حق نداشت از نمايش فيلم های این چنینی که فقط اهداف سیاسی را دنبال می کردند، خودداری کند. برای نمونه می توان به «پيروزی اراده» از «لنی ريفنشتال» و «من متهم مي کنم» اشاره کرد. نوع ديگر، فيلم هايی بود که از ارزش سياسی وهنری ويژه برخوردار بودند. اين فيلم ها برای نازی ها جنبه حيثيتی داشت و مخصوص صدور به خارج بود. در ارتباط با اين نوع سينما بود که گوبلز در ماه مه 1933 در سخنرانی اش گفت: «بگذاريد تنها دغدغه من اين باشد که فيلم آلمانی برای آلمان چهره قابل احترامی به دست آورد».
این حرف را با سخنانی که از مقامات جمهوری اسلامی در همین پژوهش آوردم، مقایسه کنید. حرفهای مقامات جمهوری اسلامی نيز در مورد سينمای صادراتی با سخنان گوبلز هم آهنگ است. اين مقامات سالهاست که با چند فيلم از چند فيلمساز خودی و تسليم در هر جشنواره با نام و بی نام حضور مي يابند و به گفته خودشان 1000 جايزه به دست آورده اند. مهم ترین تفاوت سینمای جمهوری اسلامی و سینمای نازی در این است که در دوران هیتلر دست کم به ساخت سالن نمايش و تکميل تجهيزات سينماها توجه می شد اما در جمهوری اسلامی هر روز از شمار معدود سينماهای کشور کاسته می شود. در حال حاضر تنها 170 سالن نیمه مخروبه برای هفتاد میلیون جمعیت کشور وجود دارد.
ادامه دارد...
 ----------------------------------------------------
 
شرح عکس ها:
1- سمیرا مخملباف دختر محسن مخملباف
2- فریتس لانگ کارگردان فیلم مشهور «جلادها نیز می میرند» (1943 در آمریکا) در سال 1976 در سن 86 سالگی در آمریکا درگذشت.
3- تهمینه میلانی
4- رخشان بنی اعتماد
5- مارلن دیتریش Marlene Dietrich هنرپیشه مشهور و محبوب آلمان در سال 1992 در سن 91 سالگی در پاریس درگذشت و در زادگاهش برلین به خاک سپرده شد.
6- لنی ریفنشتال Leni Riefenstahl کارگردان مشهور سینمای رژیم هیتلر در کنار هیتلر و گوبلز. مادر و برادرش نیز در  این عکس مربوط به سال 1933 دیده می شوند.  فیلم های مستند و تبلیغاتی لنی ریفنشتال، اسناد معتبری درباره دوران حکومت نازی به شمار می روند. وی که پس از شکست آلمان نازی هرگز نتوانست به دلیل پیشینه اش جایگاهی در سینمای آلمان بیابد، در سال 2003 در سن 101 سالگی درگذشت.
7- لنی ریفنشتال در سنین سالخوردگی
 
فوریه 2009/ زاربرو کن ، آلمان
 باز خوانی  آوریل 2010
   http://www.cinemaye-azad.com/
cinema-ye-azad@t-online.de
cinema_tabid@yahoo.de 
 

Blog Archive