پیوندهای مفید

دنبال کننده ها

با پشتیبانی Blogger.
دلنوشته پیمان عارف برای سیامک پورزند کمیته گزارشگران حقوق بشر- پیمان عارف فعال دانشجویی دانشگاه تهران و از اعضای جبهه ملی ایران، که هم اکنون در زندان اوین بسر میبرد، دلنوشته ای را برای مرحوم سیامک پورزند نوشته است. که متن این نامه به شرح زیر است:نمی دانم چگونه قلم را برکاغذی جاری سازم که از ترنم اشک هایم خیس گردیده و نمیدانم چگونه باید از مردی بنویسم که تمام وجودش انباشته نبود جز از مهر و عواطف انسانی و خانوادگی.

سیامک پور زند را ندیدم جز در اندیشه همسر دخترانش که دست جفا در آن هنگام که به حضورشان نیاز داشت از او گرفته بودشان!

سیامک این مرد مهربان ایراندوست را ندیدم به سخن جز آنگاه که در هر جمله اش یا از " مهر انگیز " می گفت یا از لیلی و آزاده و یا بنفشه!

از لحضه ای که خبر خودکشی استاد پور زند را شنیدم ، درد غریب زندان برایم به محنت بی پایان و سنگین جهان تبدیل شده ، درد ظاقت فرسا پای بر گلویم نهاده و بدان هنگام که فریاد گلویم را در فریاد گه فرو شکسته است ، خود غریو بر می آورد که شما همه جفا کارانید! شما یان همه در تنهایی و تنها گذاردن این تجسم مظلومیت مقصرید !

سیامک را آخرین بار 7 ماه پیش در مراسم عروسیم دیدم به همراه ایرج جمشیدی عزیز ، سبک و سر حال به نظر می آمد و خوشحال بود از اینکه توانسته ام از زندانی که امید آزاد شدن از آن به این زودیها و بدین سالیان نمی رفت ، آزاد شوم تا امروز شاهد جشن عروسیمان بوده باشد.

نزد استاد ادیب برومند نشسته بود از خاطرات مشترکشان از جبهه ملی و دکتر مصدق و کودتا و میتینگ جلالیه وبویژه شهید داریوش فروهر گفته وشنیده بود.

آبان ماه بود که تماس گرفت و با همان صدای مهربان و دوست داشتنی که از شدت عادت به شنیدن نخستین الو می شناختمش از احضارش به دادگاه انقلاب و ابلاغ پایان دوران محکومیتش پس از حضورش به همراه دکتر فرشاد خبر داد. خوشحال بود و از اعماق وجودش می خندبد و از دیدار همسر و دختران و بویژه ته تقاریش – آزاده- با توجه به رفع احتمالی ممنوعیت خروجش سخن می گفت. حلقه اشک بر چشمانم نشست از شنیدن این سخن و وعده کردم "همین امشب به دیدارتان می آیم"!

آن شب گذشت و و شرمنده اش شدیم ، آن ماه گذشت و شرمنده اش شدیم . این ماه ها و آن سال ها گذشتند وهمه مان شرمنده تنها گذشتنش شدیم. شرمنده همه آن عصر جمعه هایی که در آن آپارتمان تنگ و کوچک که وادار به اقامت در آن شده بود ، تنها ماند و بس مه عکس های روی دیوار و قاب های خاطرات چیده روی میز را ور انداز کرد و منتظر صدای آشنای مهرانگیز از هاروارد ، لیلی از کانادا ، بنفشه از واشنگتن و آزاده از ابرلین ماند ، دلش پوسید و رنج تنهایی و هجران عزیزان به سان خوره ای که برجانش افتاده باشد روحش را آرام آرام خورد و تن رنجورش را بیمارتر ساخت!

همه ما جفا کردیم در حق این بزرگ مرده تنها مانده و در وطن خویش غریب افتاده. خدایش بیامرزد و کوتاهیهایمان ببخشاید.

بانوان عزیز ، مهرانگیز کار و بنفشه ، لیلی و آزاده پورزند ف همدردی عمیق و همراهی صمیمانه مرا ار اعماق زندان اوین پذیرا باشید و در غم خویش شریکم بدانید